روزی روزگاری شیخ در مکتب خانه حاضر شد و قرار بود کمی نصیحت و پند به مریدان بدهد مریدان قبل از شروع شدن کلاس ، بر این شدندی که در هنگام شنیدن نصیحت های شیخ کدامینشان از همه بیشتر منقلب میشود و خشتک میدرند و این را معیاری برای برتری میدانستند در آغاز کلام شیخ فرمیود که میخواهم امروز پندی بزرگ به شما بدهم مریدان بخاطر اینکه خود را از دیگری برتر نشان دهند با همین جمله شروع کردن به خشتک دریدن و در آن ریدن عده ایی جیغ و نعره میزدن عده ایی دیگر شلوار های خود را از پای در آوردن و شیهه کشان دور کلاس میدویدن و عده ایی دیگر خود را به کنج دیوار میمالیدن و گروهی دیگر که دیدن سطح کار بالاس روی هم دیگه ریدن و شروع به آواز خواندن کردن شیخ که بسیار هنگ کرده بود با نعره ایی باعث آرامش جوو مکتب خانه شد و مریدان بعد از شنیدن نعره ی شیخ به آرامی گفتند زهره مار در همین بین پیره مردی کم بینا ، افسار پاره کرده و خشتک دریده به مکتب خانه وارد شد و رو به جمعیت مریدان بلند گفت من کم بینائم ، کدامین یک از شما شیخ است ؟؟ مریدان به شیخ اشاره کردن پیره مرد به ناگه رعدو برقی از خشتکش برخواست و دست به دامان شیخ شد و به مکرر تکرار میکرد که یا شیخ کمکم کن و دامان شیخ را آنقدر کشید که شلوار شیخ از پایش درآمد شیخ گفتندی ای پیر مرد خرفت تو را چون شده ؟؟ مریدان که هنوز در جوو نمایش برتریه خود بودن با این جمله مجدد منقلب شدن و همگی به تبعیت از شیخ شلوار خود را در آوردند و پشت سره هم به هم دیگر میگفتن چون شده چون شده ؟؟؟ پیره مرد با ناله و افسوس فراوان گفت من آسیاب بزرگی دارم که در منطقه برترین است که از خنگولستان و شهر های اطراف برای گرفتن آرد و گندم به نزد من می آیند ولی همیشه دست تنهایم ، با اینکه بیش از همه جا به کارگرانم حقوق و مزد میدهم ، ولی کارگرانی که پیش من می آیند به یک ماه نمیکشه که از پیش من میروند شیخ اندکی باکسنه کونه خود را خارانید و گفت این مشکلی نیست ؛ ما برای رفع مشکل به کمک تو می آییم تا مشکل کار را بیابیم از فردای آن روز شیخ و عده ایی از مریدان به آسیاب رفتن تا به پیره مرده کم بینا کمک کنن و همزمان مشکل یابی کنن در حین کار که شیخ و مریدان در حال کار در آسیاب بودن یکی از مریدان چس بد بویی از خود روانه کرد که بقیه ی مریدان را دیوانه کرد شیخ و مریدان به جای ادامه کار به سمت پنجره حمله کردند تا بتوانن خود را به اکسیژن برسانن و مرید چوسو بخاطر اینکه خود نزدیک ترین فرد به چس بود دچار مرگ مغزی شد و ریق رحمت الهی را سر کشید در همین هنگام آسیابان به داخل آمد دید مریدان مشغول کار هستند گفت ای ابلهان و گشاد من برای تنبلی و گشادیه شما مزد روزانه میدهم و این مزد و پولی که میگیرید وابسطه به منه و اگر من نبودم مزد و حقوقی هم نبود دوباره به هنگام ناهار آسیابان به همراه ناهار پیش شیخ و مریدان آمد و گفت خدا را شکر گذار باشید که اگه من و این اسیاب نبود نمیتوانستید این ناهار را بخورید و هر کسی از کار کردن نافرمانی کنه ، میتونم عذر او را بخواهم و آخر شب نیز هنگام پرداخت حقوق ، آسیابان به نزده شیخ و مریدان آمد و گفت : این مزدی که میگیرید وابسطه به خوب کار کردن شماس ، اگه درست و خوب کار نکنید از مزد و حقوقم خبری نیست شیخ بعد از مشاهده رفتاره پیره مرده آسیابان رو به آسیابان گفت ای پیره مرد نیاز به یک ماه آمدن ،من و مریدان نیست ، و اینکه کارگرانت بیش از یک ماه طاقت نمی آورند خوده تو هستی که با حرف ها و تهدید هایت آینده ایی نا امن را برای آنها تصویر سازی میکنی و آینده شغلی کارگرانت را درین آسیاب نا مطمعن و ناپایدار میکنی و کارگردانت به سمت شغلی میروند که آینده ایی پایدار دارند پیره مرد بعد از شنیدن این سخن گوزه محکمی از خود ادا کرد و گفت یا شیخ مملکتی که در آنیم هیچ کسی از فردایش اطمینان ندارد و و آینده شغلی در آن مفهوم ندارد ، ثبات ندارد ،قیمت ها روزانه تغییر میکنن حالا اومدی به من گیر میدی بیا برو باکسنم ،چرت و پرتم نگو شیخ که بسیار ضایع شده بود گفت من مشکل کارت را که کارگرانت از تو میگریزن به تو گفتم خواه پند گیر خواه ریدم برات تو لیوان و هنگام خروج انگشتی خود را به باکسن پیره مرده نا بینا فرو کرد و ساعت ها پیره مرده نابینا به دور خود میچرخید و میگفت کی بود کی بود ؟؟ و مریدان بعد از دیدن این حرکت شیخ ، شروع به فرو کردن انگشت به هم دیگر کردن عده ایی که دور از بقیه بودن نیز خود به خود انگشت فرو میکردند و دور خود میچرخیدن و نعره زنان میگفتن کی بود کی بود ؟؟ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ داستانک های شیخ و مریدان ، نوشته شده و طنز پردازی شده توسط برو بچ خنگولستان این سبک از شیخ و مریدان فقط و فقط داخل خنگولستان ایجاد میشن ، و اگه جایی دیدید ، از ما کپی شده ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ **♥** دلتون شاد و لبتون خندون *ghalb_sorati*
روزي پلنگي وحشي به دهكده حمله كرده بود شیخ همراه چندی از مریدان براي شكار پلنگ به جنگل اطراف دهكده رفتند شیخ چوب دستیه محکمی در دست گرفته بود و پشت سره مریدان حرکت میکرد و هر از چندی فریاد میزد شلنگ شلنگ و مریدان خشتک های خویش را جمع میکردند و حالت آماده باش میگرفتن اما پلنگ خودش را نشان نمي داد و دائم از تله مریدان مي گريخت. سرانجام هوا تاريك شد ، مریدان و شیخ در کنار هم خوابیده بودند دور آتش یکی از مریدان با تاریکی شدن هوا بسیار وحشت کرد و از ترس داخل خودش ریخت و فریاد زد این پلنگ طلسم شده است و او همه ما رو خواهد خوردندی و با گفتن این حرف خود بسیار تعجب کرد و به یک باره افسار پاره کرد و از درختی بالا رفت و به میمون تبدیل شد و ترس شدیدی بر مریدان تسلط یافته بود شیخ که خود بسیار ترسیده بود بر خشتک خویش مسلط شد و گفت نترسید امشب پلنگ خودش را به ما نشان خواهد داد و برای شکست او باید شکست نخوریم مریدی از میان پرسید چگونه شکست نخوریم شیخ پاسخ داد : نمیدانم و سپس شیخ اندکی سره مرید کنار خود را خاراند و فکری به ذهنش رسید و گفت من نقشه ایی دارم مریدان دور شیخ جمع شدن ، شیخ گفت من از روستا دو نارنجک با خویش آوردم مریدی گفت ببینم ، شیخ نارنجک را به او داد نارنجک از دستش به زمین افتاد و نیمی از مریدان به پشکل تبدیل شدن و مریدان مجدد دور شیخ جمع شدن شیخ گفت من یک نارنجک از روستا اوردم و نقشه این است هر کدام به گوشه ایی میروید و به محض دیدن پلنگ فریاد میزنید و من نارنجک را به سمت آنجا پرتاب میکنم هنوز حرفه شیخ تمام نشده بود که پلنگ قرّشی کرد و به یکی از مریدان حمله کرد و از او خشتک های پاره پاره بر جای نهاد و مریدان پرسیدن شیخ ما که نارنجک نداریم چه کنیم ، شیخ جواب داد بزنیدش و مریدان هم شروع به زدن مرید گرفتار در چنگال پلنگ کردند و تعدادی نیز با چوب همدیگر را میزدند و سرانجام در اثر انفجار نارنجک تعدادی از مریدان به همراه پلنگ از پادرآمدند و به چوسفیل تبدیل شدند يكي از مریدان که نیم سوخته بود از شیخ پرسيد چه چيزي باعث شد شما رخ نمايي پلنگ را پيش بيني كنيد؟ در حالي كه شب هاي قبل چنين چيزي نمي گفتيد!؟ شیخ گفت آن مریدی که از ترس افسار پاره کرد و گفت پلنگ جادوییه رو یادته ؟؟ مرید گفت آری شیخ ادامه داد ترس و عقیده ی جادویی بودن پلنگ باعث شد که پلنگ مغرور شود و خود را ظاهر نماید ولی اگر میدانست که من همراه خود نارنجک از روستا آورده ام هرگز خود را نشان نمیداد مرید به فرط شنیدن این حکمت به توالت فرنگی تبدیل شد
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم